به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، عصر سهشنبه ۱۸ شهریور ماه، غرب آسیا در شوک تازهای فرو رفت، موشکهای بمبافکنهای رژیم اسرائیل از فراز آسمان قطر عبور و محلهای در دوحه را بمباران کردند که سران حماس در حال رایزنی برای رسیدن به چارچوب آتشبس با رژیم صهیونیستی بودند. این بار «مرگ برای همسایه» نبود و میانجی مذاکرات و متحد بزرگ غیرناتویی آمریکا مورد هدف تلآویو قرار گرفته بود و «بنیامین نتانیاهو» این بار هم نام آن را «دفاع پیشدستانه» گذاشت تا تکرار تجاوز خود را به این بهانه مشروع جلوه دهد. با این همه اما موفق نشد و حمله نظامی به تمامیت ارضی قطر با محکومیت جهانی روبرو شد. حمله به سران حماس در پایتخت قطر اما آخرین چیزی بود که دولتهای حاشیه خلیج فارس به واسطه نزدیکی با آمریکا و گرایش و تمایل به حضور در پیمانهایی مانند ابراهیم، انتظار آن را داشتند و از این رو میتوان این حمله را به مثابه زنگی هشدارآمیز هم برای این کشورها و هم منطقه تلقی کرد. زنگ و تلنگری که اگر جدی گرفته شود باید سرآغاز تغییر در نظام سیاست خارجی این کشورها و شروع تلاشها برای تنظیم نظم منطقهای تازه باشد و اگر جدی گرفته نشود آغازی بر اجرای طرح اسرائیل بزرگ و پایان امنیت و حاکمیت دولتهای غرب آسیا.
بمباران دوحه و ضرورت بازتعریف تهدید در منطقه
بمباران قطر از سوی متحدِمتحد دوحه، به فاصله سه ماه از حمله رژیم اسرائیل به ایران، گزارهای را در اذهان کشورهای منطقه به ویژه شورای همکاری کشورهای عرب، تقویت و همزمان به یک اصل دیکته شده تردیدهای جدی وارد کرد. دیر نخواهد بود که این پرسش که تهدید واقعی امنیت در غرب آسیا کیست؟ به مهمترین سوال در میان امیران منطقه تبدیل خواهد شد و در پاسخ به این سوال دادهها و «فکت»ها، پاسخ را نه تهران که تلآویو حکایت خواهند کرد. کافیست رهبران منطقه به آنچه رژیم اسرائیل در یک سال اخیر انجام داده نگاه دقیقتری انداخته و به این نتیجه برسند که تهدید منطقه آن رژیمی است که:
الف: در سه ماه اخیر به سه کشور ایران، سوریه و لبنان در منطقه حمله نظامی کرده است.
ب: در حال نسلکشی مردم غزه است.
پ: گزارش نظارت بر کمکهای امنیتی مرکز سیاست بینالملل، میزان سلاح وارد شده از آمریکا به سرزمینهای اشغالی بین اکتبر ۲۰۲۳ تا مه ۲۰۲۵ حداقل ۴.۱۷ میلیارد دلار بوده است.
این دادهها اما در تضادی آشکار با یک تعریف چهل ساله از تهدید در منطقه است، جایی که اسرائیل و آمریکا و اروپا در تقلا بودند تا جمهوری اسلامی ایران را به عنوان تهدید اصلی در غرب آسیا ساخته و به کشورهای همسایه ایران، امنیت در برابر این تهدید را بفروشند. معاملهای سراسر سود برای کارخانههای اسلحهسازی آمریکا و لابیهای یهودیان در نیوریک و واشنگتن. انحراف از تهدید واقعی منطقه به سمت کشوری که مردمش گروه تازهای را به عنوان حکمران در سال ۱۳۵۷ برگزیده بودند، این فرصت را به رژیم اسرائیل داد تا در چهل سال گذشته، مفهوم اشغالگری را عادی و خود را دموکراسی منطقه معرفی کند. از سوی دیگر ایران در سایه چنین قلب واقعیتی مجبور شد؛ به تنهایی امنیت خود و حتی در برهههایی منطقه را در برابر زیادهخواهیهای رژیم اسرائیل و آمریکا تأمین کند.
در روابط جمهوری اسلامی ایران با همسایگان و کشورهای منطقه گرچه نمیتوان وجود برخی اشتباهات در برهههایی را انکار کرد اما استراتژی و اصل راهبردی در تهران، حداکثرسازی حسننیت و همجواری با همسایگان تعریف شده است. حتی اگر غرب و اسرائیل از فعالیتهای هستهای تهران که با هزاران بازرس و گزارش بر صلحآمیز بودن آن تأکید کرده بود، عاملی برای ترس در منطقه ایجاد و دور تازهای از ایران هراسی را شکل دهد.
راکتورها و سانتریفیوژهای ایران در حالی به عنوان نابودگر برجهای امیرنشینهای حاشیه خلیج فارس معرفی میشد که رژیم صهیونیستی درباره زاردخانه هستهای خود هیچ اطلاعاتی به هیچ نهاد بینالمللی ارائه نداده است. اسرائیل هرگز پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را امضا نکرده اما ایران از اعضای این پیمان است و حتی پس از حمله به تأسیسات هستهای خود هم از این تعهد عدول نکرده است.
اسرائیل مشمول بازرسیهای دورهای از تاسیسات احتمالی هستهای خود نمیشود و موسسه تحقیقات صلح استکهلم برآورد کرده است که رژیم اسرائیل احتمالا حدود ۹۰ کلاهک هستهای در زرداخانه خود دارد و این همه درحالی که ایران به توضیح «کاظم غریبآبادی» معاون حقوقی و بینالملل وزارت امور خارجه ایران: از میان ۳۲ کشور دارای موافقت نامه پادمان، بدون پروتکل الحاقی لازم الاجرا، که ایران نیز در میان این گروه از کشورها قرار دارد، از ۱۰۰ تاسیسات هستهای تحت پادمان ۲۱ مورد آن در ایران قرار دارد. ۴۹۳ مورد از ۶۸۲ بازرسی از این گروه از کشورها فقط از ایران انجام شده است. ۱۴۴ راستی آزمایی اطلاعات طراحی از ۲۲۴ مورد صرفاً از ایران انجام شده است. ۱۲۶۰ نفر روز بازرسی از ۱۸۹۵ نفر روز بازرسی در این گروه صرفاً از ایران انجام شده است. در همین گزارش آمده است که ۲۲ میلیون و ۶۲۶ هزار یورو از ۳۸ میلیون و ۹۰۵ هزار یورو بودجه عادی آژانس در سال ۲۰۲۴ صرفاً در ایران هزینه شده است. همچنین، ۴ میلیون و سیصد هزار یورو از بودجه اضافی یا داوطلبانه آژانس که در مجموع ۲۸ میلیون یورو بوده است نیز در ایران هزینه شده است.
این دادههای آماری که در گزارش نهادهای بینالمللی به وضوح تکرار شده است، حکایت از آن دارد که «تهدید ایران»، ترکیب برساخته، تلخ و مصنوعی بود که غرب برای منطقه ساخت و از این صنعت سود بسیار هم برد اما آیا زمان عیان شدن واقعیت فرارسیده است؟ آیا پاسخ به پرسش نخست از سوی حکام عرب، گزارههای جدیدی در خود خواهد داشت؟
«سید عباس عراقچی» وزیر امور خارجه در تشریح صورتبندی شرایطی که امروز، منطقه به واسطه حضور رژیم اسرائیل با آن مواجه است، توضیح میدهد که رژیم صهیونیستی در غزه، در لبنان و در سوریه همه خطوط قرمز را زیر پا گذاشته و این به دلیل برخورداری از مصونیت سیاسی از سوی آمریکا و کشورهای اروپایی، است. کشورهای منطقه و دولتهایی که پیش از این برایشان سخت بود بپذیرند که تهدید اصلی آنان رژیم صهیونیستی است و تصور میکردند با روابطی که با آمریکا یا حتی با خود رژیم صهیونیستی برقرار کردهاند میتوانند در امان باشند، امروز به این نتیجه رسیدهاند که اینگونه نیست.
وزیر امور خارجه ایران معتقد است که «این موضوع فقط به حمله به قطر محدود نمیشود. پیشتر نیز نتانیاهو از ایده «اسرائیل بزرگ» سخن گفته بود؛ مفهومی که شامل بخشهایی از عربستان، بخشهایی از مصر، کل اردن و حتی بخشهایی از عراق میشود. چنین نگاهی، منطقه را بهشدت نگران و وحشتزده کرده است. این تحول بسیار بزرگی است که رخ داده و به باور من، یکی از نتایج مقاومت ایران در برابر رژیم صهیونیستی بوده است. اکنون چهره واقعی این رژیم برای کشورها و دولتهایی که سالها حاضر به پذیرش آن نبودند، کاملاً آشکار شده است.»
اعتمادی که آسیب جدی دیده است
نشانهها؛ حتی نامحسوس اما آرام آرام در رفتار و گفتار کشورهای منطقه آشکار میشوند؛ از همان ۲۳ خردادی که تمامی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، حمله رژیم صهیونیستی به ایران را محکوم کردند تا ۱۸ شهریور که با حمله به قطر، زلزلهای مهیب باورهای مردم و دولتهای منطقه را تکان داده و درباره تهدید واقعی در غرب آسیا از یک سو و میزان اعتمادی که میتوانند به آمریکا داشته باشند، از سوی دیگر پرسشهای جدی مطرح کرده است.
حاکمان کشورهای منطقه در یک دهه گذشته بسیار به پشتیبانی آمریکا پشتگرم و به واسطه آن آرام آرام درحال گام نهادن در فرایند صلحی موسوم به «ابراهیم» بودند. گرچه عادی شدن حضور اسرائیل در غرب آسیا خواسته همیشگی آمریکا بوده است اما این طرح که دونالد ترامپ در دور نخست ریاست جمهوری خود بر آن تأکید ویژه داشت؛ قرار بود، کشورهای منطقه را ملزم به شناسایی رژیم اسرائیل و عادیسازی روابط با تلآویو کند، معدودی از کشورها چون امارات متحده عربی هم به این طرح پیوستند اما هفت اکتبر و طوفانالاقصی گردانهای حماس، این پروژه را دستکم در کوتاه مدت به فراموشی سپرد.
در حال حاضر و با حمله به یکی از کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، امیرنشین ابوظبی که عضو این شوراست، یکی از سختترین شرایط ممکن را تجربه میکند از یک سو ترس از تکرار این حمله علیه خود و از سوی دیگر نحوه واکنش به آن. این دشواری شرایط برای عربستان، کویت و بحرین و دیگر سرزمینها هم صادق است و باید به این پرسش پاسخ دهند که اگر قرار نیست پیمانهای امنیتی با آمریکا و ساخت بزرگترین پایگاه نظامی در العدید برای رادارهای آمریکایی، مانع نقض حاکمیت ملی قطر شوند، پس حضور آنان چه نفعی برای دوحه خواهد داشت.
حمله اسرائیل به سران حماس در خاک قطر حتی اگر منابع آگاه، آمریکا را بیخبر از آن نشان دهند؛ باز هم اعتماد به شراکت با واشنگتن را میان شرکای منطقهای با کاهشی قابل توجه مواجه کرده و میکند. این حمله به ویژه در میانه روند دیپلماتیکی که قرار بود به جنگ در غزه پایان دهد، برای دیگر کشورهای جهان؛ از قدرتهای شرق آسیا تا اروپاییها بار دیگر این سیگنال را ارسال خواهد کرد که دیپلماسی و دعوت به آن برای آمریکا، به همان معنایی نیست که باید باشد و میتواند فقط بهانهای برای حمله تعریف شود.
«واشنگتن پست» در مقالهای به این کاهش اعتماد به ویژه پس از حمله اسرائیل به قطر اشاره کرده و نوشته است که فرسایش اعتماد کشورهای خلیج فارس به حمایت آمریکا برای سالهای طولانی و در دولتهای دموکرات و جمهوریخواه ادامه داشته است، و این امر در سایه «تغییر استراتژیک» به سمت آسیا و کاهش اهمیت نفت خاورمیانه برای واشنگتن صورت گرفته است. حمله اسرائیل به دوحه، تصورات پیشین مبنی بر اینکه روابط ویژه با دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، میتواند سیاستهای او را شکل دهد، تضعیف کرد، زیرا این امیدها با بمباران دوحه از بین رفت.
منطقه و بازگشت به راهکاری نجاتبخش
نزدیک به ۱۰ طرح در سطوح مختلف و با مختصات و تبعات و دستاوردهای متفاوت اما با یک اصل و پیشنیاز مشخص، در طول سالهای گذشته از سوی ایران به کشورهای منطقه به ویژه اعضای شورای همکاری خلیج فارس ارائه شده است با این اصل بنیادین که «امنیت در منطقه را باید کشورهای منطقه تأمین کنند». هر شکل و شیوهای از خرید امنیت از هر کشور و قدرتی، دوام چندانی نخواهد داشت. این مهم را مقامات جمهوری اسلامی ایران، چه سابق و چه کنونی در ایدههایی متنوع از طرح ۱۰ مادهای تا طرح مناره و منطقه قوی پیشنهاد کردهاند.
«محمدجواد ظریف» وزیر پیشین امور خارجه در یادداشتی در روزنامه الاخبار لبنان در ترسیم ابعاد طرحی که برای همکاریهای منطقهای از سوی ایران تدوین شده، درباره بخشی از این طرح با عنوان «منطقه قوی» نوشته است: منطقه قوی چارچوب مناسبی است که فداکاری مقاومت را به استراتژی تبدیل میکند و تضمین میکند که مقاومت قانونی و مشروع قهرمانان ما با همبستگی، دیپلماسی، همکاری اقتصادی و همافزایی تقویت میشود. با خلق مشترک آیندهای الهامبخش برای غرب آسیا، که فراتر از درگیریها و اختلافات بیهوده و بهراستی بیاهمیت در داخل باشد، کشورها و ملتهای منطقه میتوانند توهم وحشیانه قرون وسطایی اسرائیل بزرگ را خنثی کنند و خاورمیانهای جدید عاری از تعصب، آپارتاید، تجاوز و سلاحهای کشتار جمعی را تضمین کنند، جایی که مردم فلسطین با هر دین و مذهبی بتوانند به طور دموکراتیک سرنوشت خود را تعیین و مدیریت کنند. این میتواند به واقعیت تبدیل شود اگر همه ما خطر وجودی زندانی بودن در گذشته را ببینیم و امکانات آیندهای الهامبخش را درک کنیم. ظریف پیش از این هم طرح «مناره» برای تاسیس یک سازوکار منطقهای برای نظارت و توسعه فعالیتهای صلحآمیز هستهای را پیشنهاد داده بود.
غرب آسیا و خاورمیانه امروز بیش از هر زمان دیگری آماده قبول و اجرای طرحی منطقهای است و با توجه به طرحهای تنشزای رژیم اسرائیل مانند ماجراجویی «اسرائیل بزرگ»؛ فرصتی برای آزمون خطا و تردید دیده نمیشود. اجلاس فوقالعاده سران کشورهای عربی و اسلامی که روزهای آینده در دوحه برگزار میشود، فرصتی مناسب و البته مغتنم است تا دستکم بنیانهای طرحی در منطقه نهاده شود که تضمینگر امنیت این بخش از جغرافیا در برابر تهدید واقعی باشد.